Showing posts with label آسمان. Show all posts
Showing posts with label آسمان. Show all posts

Friday, May 1, 2009

باران طهارت


کلاله ابر های بهار ی
به سپیدی برف های کوهساران
معلق در میان آسمان لایتناهی

ای کاش گوش سمیعت میداشتم از برای زمزمه های پنهانی ابرها
که رعدش پرده استماع بی خبران را درید
و برقش چشم کور دلان بینا کرد

دوباره احساس پاکی بواسطه گناهان شسته
دوباره احساس دعا بواسطه اقبال توبه

و سبزی بوته گلی که در این اطراف است ...
آمیخته به بوی پاک طبیعت
که ماه ها از اذهان پوسیده فراموش

و تو زشتی گناهان را از وجودشان زدودی
و چه حیف که ایشان باز به راهشان ادامه میدهند

Thursday, February 14, 2008

به یاد روزهای سبز عشق


...
به یاد روزهای سبز عشق

آن زمان که پرده نفاق را کنار زنی
سبزی طبیعت در چشمانت برق می زند
قلبت، پیله صبر را می درد
نگاهت سوی آسمان نفس عمیقی کشد
روحت بر فراز کلاکه ابر پرواز کناد
آنگاه است که دگر سنگینی غم از دوشت جسته
و دریای بیکران عشق و مهر توانی نثار کنی
باشد که کسی از تو پند گیرد


(ادامه ای بر "به یاد روزهای سبز بدون عشق")

Wednesday, October 17, 2007

رسم دنیا


رسم دنیا
کین رسم دنیا است که ناگاه بجای آسمان آبی بر فراز چشمان حبیب تلی از خاک بینیم
و آن هنگام در پشت اشک سوگ درحالی که روح محبوب لبخند میزندمان به آینده خویش اندیشیم
و اینکه ثروت و مقام بر مزارمان مویه نکنند و جواز طلب مغفرت از سوی دلهای پاک بازماندگانمان است
زنهار! که در همه حال ما را به انحا گوناگون می آزمایند و دلبستگی به دنیای فانی توشه ایست پوچ
عشق ابدی را پراکندیم تا اثرش باقی و جاودان بماند، حتی اگر بدن خسته با صور مرگ از پای درآید!

Tuesday, July 24, 2007

ابر بی باران


لاله چمن دیده بر آسمان بلند
از فراز خروارها کوه
ابری آهسته آید به این سو
لب تشنه غنچه در انتظار باران
سایه ابر اوفتاد بر قامتش
حتی قطره ای آب نامد به چشم
ابر امید همچو خیالی گذرا
حلاجی گشت در میان آسمان
چشمه ای جوشید از تخته سنگ
کز گل نداشت هیچ با او سخن


Sunday, May 7, 2006

روزهای بی دلی


روزهای بی دلی

روزهای هجران و بی دلی آغاز شد
دوباره به پنجره خیره میشوم و مدتها در سکوت فریاد میزنم

دوباره به آسمان می نگرم و اخم می کنم
لحظه ای بعد چشمانم را می بندم او را به یاد می آورم و لبخند می زنم

او را در کنارم احساس می کنم
زیرچشمی نگاه سریعی به من می اندازد

به سرعت حرف می زند و از همه چیز صحبت میکند
بدون نگاه حرکاتم را زیر نظر دارد گویی حجابی در نگاه دارد

اگر حرفش قطع شود احساس میکنم که دلتنگ است
سرم را برمیگردانم و لبخندی به او میزنم و آهی در دل میکشم

تمام توجه اش به من است و نگران اینکه مبادا در نگاهش بلغزم
نگرانی همواره در چهره اش موج میزند
چنانکه این احساس او را از خود بی خود میکند

زندگی تحمیلی را دوست ندارد
دلش می خواهد که آزاد باشد

یادش یک لحظه از ذهنم خارج می نشود
فقط می خواهم که صدای او را بشنوم
او زبان است و من گوش

لذتی والاتر از با او بودن در این دنیا نیافتم
دوست داشتم که آزاد باشم ولی با هم

Tuesday, September 20, 2005

The Silence of the heart (سکوت دل)


سکوت دل
The Silence of the heart


زبان دل بگشودم همی خواهمش که بندم
باشد که انقلابی باز شکند این سکوت را

نعم دنیا در دست زبانبازان است
باکی ندارد این دل آنها در این خیالند

در تلاطم امواج سهمگین روزگار
پیکان روزق عقل را راست نگه دار
و گاهی به آسمان نگاه کن