Showing posts with label خسته. Show all posts
Showing posts with label خسته. Show all posts

Tuesday, September 9, 2008

زخمه خورده


گر حرف تو به خلق خیزد
گر زهر تو به حلق ریزد

بصد رحمت نادیده رنجه ز دروغ زارانیم
بر غافله این عمر زخمه ز بلوغ سالاریم

خسته ز تکرار توهمات م.مودیم
با نیم نگاهی سوی می.ری ودودیم

Monday, October 16, 2006

صبر خسته


صبر خسته

خسته ام
خسته از ریا
خسته از کنیا
خسته از دنیا

خسته ام
خسته از نفاق
خسته از فراق
خسته از یراق

چرا باید تظاهر کرد؟
چرا باید لبخند زد؟
چرا باید زبان دوخت و حرف نزد؟

چرا وانمود کردن
وانمود کردن که درین دنیا زیستن
چرا زندگی کردن برای زندگی کردن
چرا شناکردن در رودی که به باتلاق منتهی شود

خوب باشیم
که دوستمان بدارند!1
بد هستیم
ولی کسی نمی داند!2

از ماورای فکر پیامی رسد به گوش
کین حالی است خود ساخته ای بهوش

و زندگی آن چیزی ست که دوستش ندارم
چرا که زندگی چیزی نیست جز زنده بودن نه آن زنده ماندن

و صبر خسته از برای عشقی است جاودان
دنیای تکراری، خالی از تنوع و پربیزاری نشاید همدان

Wednesday, August 3, 2005

شهد خواب


شهد خواب

چشمانم همه بسته ولی هشیارم
افکارم همه خسته همی بی خوابم

سر به بالین سماء بگذارم
بدنم در خواب است، روحم بیدار

تک تک ثانیه ها را شمرم
آه! زمان چه به کندی گذرد، به!

وقت بیداری من در سحر است
دم پیشانی تابناک آن قمر است

روزها در پی دوستان و شبها در خلوت یار
فرصتی دیگر نیست روزها در گذر است

شب و آن ظلمت خوفناکش
به ز این روز و روشنایی دلگیرش

فکری بلند، زبانی پرخواهش، چشمانی اشک آلود
قصه ای طولانی، دلی خسته و روحی شرمنده

من در این بادیه همچنان بی تابم
تو به من زجر بیابان بچشان

شهد خواب زکام دل من بگرفتی
قلب تنهای مرا دو چندان ساختی

عقل و هوشم را تو به هم قاطی کن
یا که زین ره سوخته مرا راهی کن