Showing posts with label خلوت. Show all posts
Showing posts with label خلوت. Show all posts

Sunday, November 30, 2008

بهنامه


آن دم که تکیه زدی بر در ویرجینیا
نظری افکن بر روز خورشید و رئیس اینا

حاشا و کلا که مروی براه خلاف ای بهنام
میفتی در کوچه خلوت غربت به دام سیه فام

همه امید و آرزو دیدار قریب بهرک است
گرچه عمر این گلستان بسیار کوتاه و اندک است

شاد و خندان سیمای تو در خاطر باقی
هرکجا روی یاد تو در دفتر احساس ساقی

خورشید را دگر سخنی با تو نیست ای بهنام
جز آرزوی سلامت بهرک در کارنام

تقدیم به دوست خوبم بهنام

Thursday, May 3, 2007

چشم در راه



گر روز و شب نیک اندیشی بر راه خویش
جمعی همه خوبان سازی همراه خویش

ساز دل رندان بر لب دریا خوش است
لعل لب عشاق در خلوت باغ نوش است

چشم صبوری عشق خیره ماند بر در مراد
نمک در چشم بود و شور آن نقطه در دل نهاد

Sunday, June 25, 2006

حقیقت نامه


حقیقت نامه

در تاریکی خلوت، اشکها ناخواسته بر جگر سوخته فرود می آید
چرا که نور ایمان عشق باقی کم سو شده است
غرور، رخصت التماس زکامم برگرفته
چرا که دامان ظن بر دلم سایه فکنده
با غروری شکسته نیست چشمانم را توان نگریستن
نخواهم که ببیند اشکهایم، که طاقت ندارد
خدایا! اینکه می ندانم دوست میداردم یا نه! عذابم میدهد
چرا همی دانم که می دانم مرا دوست نداشت و نمی دارد و همه تظاهر بود
ولی دوست می داشتمش و دارم و همی نخواهم که دگر این را بداند ...1

Wednesday, August 3, 2005

شهد خواب


شهد خواب

چشمانم همه بسته ولی هشیارم
افکارم همه خسته همی بی خوابم

سر به بالین سماء بگذارم
بدنم در خواب است، روحم بیدار

تک تک ثانیه ها را شمرم
آه! زمان چه به کندی گذرد، به!

وقت بیداری من در سحر است
دم پیشانی تابناک آن قمر است

روزها در پی دوستان و شبها در خلوت یار
فرصتی دیگر نیست روزها در گذر است

شب و آن ظلمت خوفناکش
به ز این روز و روشنایی دلگیرش

فکری بلند، زبانی پرخواهش، چشمانی اشک آلود
قصه ای طولانی، دلی خسته و روحی شرمنده

من در این بادیه همچنان بی تابم
تو به من زجر بیابان بچشان

شهد خواب زکام دل من بگرفتی
قلب تنهای مرا دو چندان ساختی

عقل و هوشم را تو به هم قاطی کن
یا که زین ره سوخته مرا راهی کن